مجله خردسال 116 صفحه 18

پدر، ها را شست. ها را هم شست و کوچولو ها را ترکاند. پدر مشغول شستن ها بود که دید کوچولو فقط با کف بازی می­کند. پدر شیر آب را بست و گفت: «کوچولو فکر می­کنم تو برای کمک کردن به من آمده بودی نه برای بازی با ها.» کوچولو گفت: «پدر جان! شما، هم ها را شستید، هم و ها را. من کاری ندارم که بکنم.» پدر کمی فکر کرد و گفت: «چرا! کاری هست که تو بکنی.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 116صفحه 18