مجله خردسال 118 صفحه 5

جـوراب تنبـل خـودش را خاراند وگفت: «نمی­دانید چه­قدر راه رفتم. چه­قدر خسته شدم.شما فقط جلوی­آینه می­نشینید و هیچ­کاری نمی­کنید.» شانه گفت: «باید می­دیدی چه­قدر مو به دندانههای من چسبیده بود. خودم همه­ی آنها را توی سطل آشغال ریختم. چون دوست ندارم یک شانه­ی کثیف باشم.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 118صفحه 5