مجله خردسال 124 صفحه 18

کوچولو ناراحت شد. سبد پر از هویج­اش را برداشت و رفت. همان طور جلوی خانه­اش نشست و فکر کرد. او خوش مزه­اش را گم کرده بود. همه جای خانه­اش را گشته بود. او حتی لابه­لای گلهای باغچه را هم گشته بود ولی را پیدا نکرده بود. خیلی ناراحت بود. با خودش گفت: «حتما الان کوچولو با دوستانش به گردش رفته. آنها با هم بازی می­کنند و زیر غذاهای خوش­مزه می­خورند.» همین طور ناراحت جلوی خانه­اش نشسته بود که کوچولو و را از دور دید که به طرف او می­آیند. کوچولو با خوش­حالی گفت: «ما آمده­ایم تا به تو کمک کنیم چیزی را که گم کرده­ای پیدا کنی.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 124صفحه 18