مورچه فریاد زد: «حالا ابر را از کجا پیدا کنمو بپرسم چرا گریه میکرد؟»
خورشید خندید و گفت: «من میدانم چرا ابر گریه میکرد؟»
مورچه پرسید: «چرا؟»
خورشید گفت: «او برای تشنگی گلها و درختها و سبزهها گریه میکرد.»
مورچه گفت: «حالا ابر کجاست؟»
خورشید گفت: «او گلها و سبزهها را سیراب کرد و رفت.»
مورچه به آسمان نگاه کرد.
آن طرفتر رنگین کمان زیبا، آسمان را رنگارنگ کرده بود.
گلها و سبزهها شاد بودند و زیر نور گرم و زیبای آفتاب میخندیدند و میرقصیدند.
مورچه آرام روی برگهای خیس و لیز درخت سرخورد و شاد و خندان از درخت پایین آمد.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 131صفحه 6