خاله بازی
من و عروسکم توی حیاط، خاله بازی میکردیم. مادرم برای ما، شیر و بیسکویت آورد.
میخواستیم شیر بخوریم که پیشی آمد و گفت: «میو میو...» یک ظرف شیر برای او ریختم
میخواستیم بیسکویت بخوریم که گنجشک آمد و گفت: «جیک جیک...» یک تکه بیسکویت به او دادم.
عروسکم اخم کرد و چیزی نگفت.
به عروسکم گفتم: «پیشی و گنجشک میهمان ما هستند.» عروسکم خندید.
او رابغل گرفتم و با هم شیر و بیسکویت خوردیم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 145صفحه 22