مجله خردسال 148 صفحه 13

راپانزل یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم یک روز شاهزاده­ای همراه اسب زیبایش درجنگل گردش می­کرد. . . سلام، من شاهزاده جیقیل هستم این هم اسبمه! پیاده شو کمرم له شد! به من­چه که اسب نداریم! «های­ی. . .» های­ی­ی با شیر آب بازی نکن. . . چه آواز قشنگی! کی داره می­خونه؟ صدا از اون طرف جنگل می­آد بدو بریم ببینیم کیه اینجوری خوبه! نگاه تو مثل موش شدی­ی­ی­ی

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 148صفحه 13