مجله خردسال 150 صفحه 17

پرنده پنجره درخت و پنجره مرجان کشاورزی­آزاد گربه درخت یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. خانه­ای بود که یک داشت. جلوی هم یک بود. و با هم دوست بودند. آن­ها از صبح تا شب، با هم حرف می­زدند. شب که می­شد، شاخه­هایش را به تکیه می­داد و هر دو، آرام می­خوابیدند. همان جا که بود ماند، اما هر روز بزرگ و بزرگ تر می­شد. یک روز بادی وزید. باد نه! طوفان بود. ی­کوچکی ازترس پروازکرد و روی شاخه­ی نشست.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 150صفحه 17