، را دید و برای گرفتن او، آرام آرام از بالا رفت.
، را دید. او دلش نمیخواست ، را بگیرد. از باد کمک خواست.
باد وزید و را تکان داد.
با صدای ، به دور و بر نگاه کرد و را دید.
پر زد و کنار نشست.
نجات پیدا کرد. اما از روی نرفت. روی منتظر ماند.
از آن لحظه به بعد، دوست شد و دوست .
با قهر کرد. هم با قهر کرد.
با حرف میزد و روی شاخههای آن تاب میخورد و برای آواز میخواند.
اما نه و نه ،هیچ کدام مثل روزهای قبل، شاد نبودند.
هر دو بد اخلاق و اخمو شده بودند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 150صفحه 18