صدای قلبش مثل صدای قلب امام بود. پدربزرگ مرا بوسید و گفت: «حالا بیا تا باهم کارتون تماشا کنیم.» سرم را روی پای پدربزرگ گذاشتم و یک کارتون قشنگ تماشا کردم.