مجله خردسال 165 صفحه 8

فرشته­ها یک روز وقتی که درخانه­ی مادربزرگ بودم، مادربزرگ گفت: «لباس­هایت را بپوش. می­خواهیم به مهمانی برویم.» پرسیدم: «کجا می­رویم؟» مادربزرگ گفت: «می­رویم تا عید را به همسایه­ی من تبریک بگوییم.» گفتم: «ولی حالا که عید نیست. زمستان است وبرف می­آید.» مادربزرگ گفت: «امروز روز تولد حضرت مسیح است و این روز برای مسیحی­ها،عید است. همسایه­ی من هم مسیحی است. او خوش حال می­شود که به دیدنش برویم.» گفتم: «ولی این عید آن­ها سات نه عید ما.» مادربزرگ همین طور که دکمه­های لباس مرا می­بست گفت: «حضرت مسیح، یکی از پیامبران خدا بودند. ما به همه­ی فرستاده­های خدا احترام می­گذاریم. سال­ها پیش وقتی که امام خمینی در کشور فرانسه بودند، روز عید و تولد حضرت مسیح برای همسایه­های مسیحی خودشان هدیه می­فرستادند و عید را به آن­ها تبریک می­گفتند. امام فرصت نداشتند که خودشان به دیدن همسایه­ها یشان بروند ولی با فرستادن هدیه و شیرینی آن­ها را خوش­حال می­کردند. حالا من و تو با رفتن به خانه­ی خانم همسایه, هم عیدرا به او تبریک می­گوییم و هم او را خوش­حال می­کنیم.» آن روز من و مادربزرگ و خانم همسایه در سرمای زمستان و دریک روز برفی، با هم چای و شیرینی خوردیم و تولد حضرت مسیح را جشن گرفتیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 165صفحه 8