فرشتهها
یک روز وقتی که درخانهی مادربزرگ بودم، مادربزرگ گفت: «لباسهایت را بپوش. میخواهیم به مهمانی برویم.»
پرسیدم: «کجا میرویم؟»
مادربزرگ گفت: «میرویم تا عید را به همسایهی من تبریک بگوییم.» گفتم: «ولی حالا که عید نیست. زمستان است وبرف میآید.»
مادربزرگ گفت: «امروز روز تولد حضرت مسیح است و این روز برای مسیحیها،عید
است. همسایهی من هم مسیحی است. او خوش حال میشود که به دیدنش برویم.»
گفتم: «ولی این عید آنها سات نه عید ما.»
مادربزرگ همین طور که دکمههای لباس مرا میبست گفت: «حضرت مسیح، یکی از پیامبران خدا بودند. ما به همهی فرستادههای خدا احترام میگذاریم. سالها پیش وقتی که امام خمینی در کشور فرانسه بودند، روز عید و تولد حضرت مسیح برای همسایههای مسیحی خودشان هدیه میفرستادند و عید را به آنها تبریک میگفتند. امام فرصت نداشتند که خودشان به دیدن همسایهها یشان بروند ولی با فرستادن هدیه و شیرینی آنها را خوشحال میکردند. حالا من و تو با رفتن به خانهی خانم همسایه, هم عیدرا به او تبریک میگوییم و هم او را خوشحال میکنیم.»
آن روز من و مادربزرگ و خانم همسایه در سرمای زمستان و دریک روز برفی، با هم چای و شیرینی خوردیم و تولد حضرت مسیح را جشن گرفتیم.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 165صفحه 8