بابا انگشتش را روی شکم گربه گذاشت.
او را قلقلک داد و گفت: «شیما جان میبینی! خانه ی عمه شهین توی شکم گربه است.»
شیما پرسید: «یعنی گربه عمه را خورده؟»
بابا غش غش خندید و همین طور که مدادرنگیها را دسته میکرد گفت: «گربه، عمه شهین را خورده ولی عمه مهین در رفته!»
شیما گفت: «میدانم. او رفته ایتالیا.»
بابا گفت: «حالا شکل ایتالیا را هم برایت میکشم تا ببینی عمه کجاست.»
بعد یک لنگه چکمه کشید.
شکل همان چکمه که عید برای شیما خرید بود.
شیما گفت: «وای عمه مهین به آن بزرگی، به آن چاقی چه طوری توی این چکمه جا شده؟»
مامان و بابا دستشان را
روی دلشان گذاشته بودند و میخندیدند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 167صفحه 6