مجله خردسال 172 صفحه 17

خاک کفشدوزک کرم بعد از باران پرنده قارچ یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. یک روز سرد، از زیر بیرون آمد. همین موقع، را دید. گفت: «بیا تا با هم بازی کنیم.» با خوش­حالی قبول کرد. وقتی که و می­خواستند بازی کنند، سایه­ی را دیدند. گفت: «فرار کن!الان ما را می­خورد!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 172صفحه 17