مجله خردسال 181 صفحه 4

خانه­ی خاله جان کجاست؟ مهری ماهوتی غروب بود. نیلوفر با چشم­های خیس و دماغ فین فینی از دور می­آمد. به آخر کوچه که رسید، سر دو راهی ایستاد. داشت با خودش فکر می­کرد که ناگهان «تالاپ» یک گربه­ی گنده از لای شیپوری­های قرمز روی دیوار پایین پرید. او را دید و پرسید: «میو، میو! خانم فین فینی،کجا می­روی؟» نیلوفر گفت: «خانه­ی خاله جانم.خانه­اش همیـن دور و بر بود. یک کوچه­ی دراز و باریک داشت. روی دیوارش هم پر از گل­های قرمز شیپوری بود.» گربه دور دهانش را لیس زد و گفت: «میو، میو! اگر گرسنه­ام نبود، حتما می­ماندم و به تو کمک می­کردم. حیف که باید بروم.» بعد پرید ورفت. نیلوفر هم راه افتاد. کمی جلوتر، یک دفعه «تولوپ»گنجشک کوچولویی از توی ناودان پایین افتاد. نیلوفر عقب پرید. گنجشک گفت: «ببخشید که تو را ترساندم. من رفته بودم دنبال غذا. بر می­گشتم پیش جوجه­ام که لیز خوردم و توی ناودان افتادم. تو کجا می­روی؟» نیلوفر گفت: «خانه­ی خاله جانم.»گنجشک گفت: «جیک، جیک! نگاه کن! لانه­ی من بالای همین خانه است. جوجه­ی کوچولویم توی آشیانه است.» نیلوفر گفت: «چه خوب! بالای در خانه­ی خاله­جان هم دو تا گودی دارد. یک پرنده مثل تو، توی آن تخم می­گذارد.» گنجشک بال و پرش را تکان داد و گفت: «حیف که جوجه جانم تنهاست وگرنه پیش تو می­ماندم.» بعد پرید و رفت. نیلوفر راه افتاد. کمی جلوتر، جلوی خانه­ای پیرزنی روی سکو نشسته بود. یک کیسه­ی پر از نان خرده و دانه­ی برنج توی دستش بود. نیلوفر یادش آمد که جلوی در خانه­ی خاله جان همیشه دو تا سکو داشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 181صفحه 4