گفت: «روی خوابیدم، غذای بود. روی خوابیدم، غذای بود. نمیدانم کجا بروم؟»
گفت: «من فکر خوبی دارم. دنبال من بیا.»
به دنبال رفت.
نزدیک برکه، یک خالی به داد و گفت: «توی این بخواب و روی آب آرام برکه تاب بخور!»
توی رفت و ، را آرام به انداخت.
، زیر نور گرم آفتاب، توی یک زیبا به خواب رفت، یک خواب گرم و شیرین!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 184صفحه 19