سیب
گوسفند
الاغ
اجازه
باغ سیب گاو
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
در یک ده سرسبز و زیبا یک بازیگوش زندگی میکرد.
صاحب مرد خوب و مهربانی بود. او یک داشت.
، خیلی دوست داشت.
صاحب این را میدانست و هر روز به او یک میداد.
یک روز تصمیم گرفت بدون اجازهی مرد، به برود و بخورد.
راه افتاد و رفت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 191صفحه 17