مجله خردسال 192 صفحه 17

کوه خورشید آبشار تپه پل سفر دریاچه رود یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود. تابستان بود و هوا گرم. ، آرام از پشت بیرون آمد و گفت: «بیداری؟» گفت:«بله! بیدار و آماده!» شروع کرد به گرم کردن برف­های بالای . برفها قطرهقطره آب شدند و پایین جاری شدند، و کمکم یک زیبا درست شد. به سلام کرد و راه افتاد و رفت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 192صفحه 17