مجله خردسال 196 صفحه 22

شوخی دریا با من شوخی می­کرد و با موج­هایش پا­هایم را قل­قلک می­داد. خورشید با من شوخی می­کرد. هرجا می­رفتم دنبال من می­آمد و مرا گرم می­کرد. باد با من شوخی می­کرد. شن­ها را برمی­داشت و روی پاهای خیس من می­پاشید. اما ... قایق کنار آب اصلا از شوخی خوشش نمی­آمد. اخم کرده بود و توی ساحل نشسته بود. چون قسمتی از آن شکسته بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 196صفحه 22