مجله خردسال 210 صفحه 18

....... نمی دانست چه طوری از آب بگذرد ............ سرش را از آب بیرون آورد و گفت شنا کن ......... ......... گفت من شنا بلد نیستم. ........... او را دید. جلو آمد و گفت تو که ........... نیستی. باید مثل من از روی پل رد شوی. ........ به دنبال....... راه افتاد. اما ........ خیلی تند می رفت و ......... نمی توانست خودش را به او برساند. ........ رفت و ....... بالای پل ماند. او خیلی ترسیده بود. .......... گفت نترس ........! برو و از روی پل رد شو. ........... با ترس از روی پل رد شد. ............ گفت حالا به طرف لانه برو.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 210صفحه 18