......... گفت من نمی دانم لانه ی ما کجاست؟
........... گفت کنار ساحل
.............گفت: ساحل کجاست؟
......... گفت: پشت تپه
.... رفت تا از تپه بگذرد و به پشت آن برسد
اما تپه بلند بود و .... نمی توانست از آن بالا برود
..... او را دید و گفت: مثل من، خودت را روی زمین بکش و جلو برو!
........ می خواست مثل ....... روی زمین بخزد ، اما نتوانست چون ... پا داشت ولی ....... پا نداشت
همین موقع .. مادرش را دید که بالای سر او پرواز می کرد و می گفت: ....... پرواز کن. تو بال داری!
..... بال های کوچکش را باز کرد و مثل مادرش پرواز کرد.
...... نه ..... بود، نه ..... و نه .....
او یک پرنده بود. پس پرواز کرد و با مادرش به خانه برگشت.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 210صفحه 19