مجله خردسال 215 صفحه 18

پنهان شد و از پشت درخت بیرون آمد. شکارچی او را دید و گفت: « از بهتر است. او را می­گیرم. رفت و شکارچی رفت. ناگهان پشت درخت­ها ، را دید و پرسید: «چی شده جان؟!» گفت: «الان شکارچی مرا می­گیرد.» گفت: «تو پنهان شو! من حواس او را پرت می­کنم.» پشت درخت­ها پنهان شد و بیرون آمد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 215صفحه 18