بچهگوزن
بچه میمون
قایمباشک
بچه شیر بچه فیل
یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود.
یک روز و و و تصمیم گرفتند قایم باشک بازی کنند.
اول چشمهایش را بست تا همه پنهان شدند.
دوید و رفت بالای درخت و لا به لای برگها پنهان شد. هم رفت و پشت علفها پنهان شد.
رفت پشت درخت، اما او خیلی بزرگ بود و نمیتوانست پشت درخت پنهان شود، پس رفت
لابهلای علفها.
اما آنقدر بزرگ بود که علفها هم نمیتوانستند او را پنهان کنند.
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 217صفحه 18