مجله خردسال 228 صفحه 22

پدرمن ... پدر من افسر نیروی دریایی است. او در یک کشتی بزرگ جنگی کار میکند. پدرم لباس مخصوص نیروی دریایی را می پوشد. وقتی که او به مأموریت می­رود، من خیلی دلم برایش تنگ می­شود. پدرم می­گوید:« ما باید آماده باشیم تا دشمن نتواند به سرزمین زیبای ما ایران حمله کند.» یک بار پدرم مرا با خودش به کشتی جنگی برد. بعد کلاهش را سر من گذاشت و از من یک عکس انداخت . پدرم به من می گوید:« تو همیشه باید نگهبان و سرباز ایران باشی!» من می­دانم که یک روز مثل پدرم نگهبان و سرباز کشورم ایران خواهم شد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 228صفحه 22