مجله خردسال 231 صفحه 18

صدای گریهی را شنید ، پیش او آمد و گفت:«چی شده ؟ چرا گریه می­کنی ؟» گفت :«ببین خار لباسم را پاره کرد. من با قهر هستم.» گفت:«ناراحت نباش.من پیراهنت را دوباره می دوزم مثل روز اول!» اشک­هایش را پاک کرد. گفت:«ببین چه­قدر زیبا و مهربان است. تو بال داری، پرواز کن و روی گلبرگ­های آن بازی کن .» گفت:«ولی خار لباس مرا پاره کرد !» گفت: « وقتی روی گلبرگهای نرم و خوش بوی بازی کنی، خارهای تیز او را فراموش میکنی.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 231صفحه 18