مجله خردسال 231 صفحه 22

پدر­من... پدر من مهندس راه­سازی است. او در یک شهر دور دور جاده میسازد. من و مادرم هر روز با او تلفنی حرف میزنیم. یک روز وقتی دلم برای پدر تنگ شده بود، به او گفتم که زود زود به خانه بیاید. پدرم گفت:«ما جادهای میسازیم که شهرهای دور دور را به هم نزدیک کند. آن وقت همهی پدرها میتوانند زود زود پیش بچههایشان بروند!» حالا من میدانم که هر روز جاده­ای که پدرم میسازد او را به من نزدیکتر میکند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 231صفحه 22