مجله خردسال 237 صفحه 20

قصهی حیوانات و گوساله کوچولو بدون مادر در مزرعه ماند. یک روز آقای مزرعه دار، همهی گاوهایش را به دهکدهای دیگر برد، تا آقای دامپزشک آنها را معاینه کند. کاکلی گفت: «غصه نخور! سینه سرخ او را دید و گفت: «غصه نخور! بیا میوه بخور!» اما گوساله نخورد. بیا ماهی بخور!» اما گوساله، ماهی هم نخورد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 237صفحه 20