مجله خردسال 245 صفحه 6

دیگ آش را برداشت. آن را پشت پای فیل که آن­جا ایستاده بود، گذاشت. فیله آمد پایش را جابه­جا کند ، پایش به دیگ آش خورد و تمام آش­ها روی زمین ریخت. کلاغ چهارمی پرید و پرید به سه کلاغ دیگر رسید و گفت: «نه شام عروسی بود، نه غذای مهمانی و نه آش آشتی­کنان. آش پشت پای فیله بود.» کلاغ ها با ناراحتی گفتند : «مگر فیله از این­جا رفته است؟» کلاغ چهارمی گفت: « نه شوخی کردم آش سرماخوردگی آقا خروسه بود . خاله مرغه نفهمید آن را پشت پای فیله گذاشت. فیله هم نفهمید و پایش را به دیگ آش زد و آش خاله روی زمین ریخت.» سه تا کلاغ قارقار خندیدند. کلاغ چهارمی گفت: «این که خنده ندارد. بیایید برویم و به خاله مرغه کمک کنیم تا برای آقا خروسه آش بپزد.» چهار تا کلاغ پریدند .به خاله مرغه رسیدند. قارقار کردند. با کمک خاله مرغه دیگ آش را دوباره بار کردند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 245صفحه 6