مجله خردسال 247 صفحه 19

جوراب خانم مرغی پیشی جوجو پروانه جوجو خوش­مزه یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. تازه از تخم بیرون آمده بود. گفت: «از من دور نشو.» گفت: «می­خواهم بازی کنم.» گفت: «نزدیک من بمان و مراقب باش. اگر تو را ببیند، ممکن است ناهار خوش­مزه­ای بشوی!» شروع کرد به قدم زدن در کنار مادر. باد وزید و از روی بند رخت، یک لنگه افتاد روی زمین. ، را ندید و رفت توی ، یک مرتبه نگاه کرد و دید همه جا تاریک است. فریاد زد: «کمک کمک، مرا ناهار خوش­مزه­اش کرد!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 247صفحه 19