مجله خردسال 283 صفحه 27

دست کودک را در دست بگیرید و در حال بازی با انگشتان او این شعر را بخوانید قصه های پنج انگشت مصطفی رحماندوست توی خانه ای که به اندازه ی یک کف دست بود، چهار تا بچه بودند و یک عروسک. اولی گفت:« عروسکه!» دومی گفت:« با نمکه!» سومی گفت:« بریم باهاش بازی کنیم.» چهارمی گفت:« خوشگله! نازه! کوچکه!» پنجمی گفت:« آی بازی بازی بازی» چه بچه های نازی! عروسکم! مامان جونم! با اون ها بازی می کنم می خندم و می خوندم!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 283صفحه 27