مجله خردسال 292 صفحه 19

پدر گفت:" بهتر است ... را بیاورم. با ... زیر .. را روشن میکنیم." پدر .... را آورد و آن را روشن کرد. کوچولو زیر ...، ... را دید! چند روز بود که مادر دنبال ... میگشت ! پدر ... را زیر ... چرخاند. وای! ... کوچولو هم زیر .... بود. همان که مادر میخواست آن را بشوید اما پیدایش نمیکرد! پدر گفت :".... را اینجا پیدا نکردیم، اما ....، ....، .... را پیدا کردیم!" پدر .... را خاموش کرد. اما همین که می خواست بلند شود، .... را دید که کنار پایهی ... افتاده بود. پدر با خوشحالی گفت :"بالاخره ... هم پیدا شد." اتاق کوچولو، هنوز هم ریختو پاش و نامرتب است و هر روز یک چیز توی آن گم میشود!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 292صفحه 19