مجله خردسال 302 صفحه 6

موقع جادوگر با خوش حالی گفت:«پیدا کردم!»بعد دست به کار شد و با خنیر نان یک موش کوچولو درست کرد. آن وقت موش خمیری را پر از فلفل کرد و آن را آرام آرام از سوراخ در بیرون انداخت. گربه چاقالو به خیال این که موش از سوراخ بیرون آمده است،جستی زد و موش خمیری پر از فلفل زا سک لقمه کرد. بعد عطسه کرد! سرفه کرد! دهانش سوخت و میو میو کرد. بالا و پایین پرید و دوید و رفت ر پشت سرش را هم نگاه نکرد!موشی با خوش حالی گفت:«آفرین! این بهترین جادی تو بود!» جادوگر کتاب جادو را باز کرد و در آن نوشت:«برای ناپدید کردن یک گربه ی شکمو، یک موش تلخ و بدمزه ی فلفلی لازم است.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 302صفحه 6