مجله خردسال 303 صفحه 6

بود. توفان نمیدانست از کدام طرف برود. یک دفعه یک لنگه جوراب قرمز را دید که در هوا تکان میخورد. توفان به آن طرف رفت. علی کوچولو لنگه جوراب قرمزش را در هوا تکان میداد و میگفت:" از این طرف ... از این طرف ..." توفان، های و هوی خندید و لنگه جوراب را انداخت پایین. لنگه جوراب افتاد روی کلهی علی. علی از خوشحالی خندید و داد زد:"مامان! لنگه جورابم پیدا شد! لنگه جورابها که به هم رسیدند، از خوشی خندیدند.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 303صفحه 6