قصه ی حیوانات 1. یک روز وقتی که اسب آبی و مادرش، حسابی شنا کردند... 2. مادر گفت:" حالا وقت خواب بعدازظهر است." 3. اما اسب آبی کوچولو نمی خواست، بخوابد.