مجله خردسال 377 صفحه 6

یک شانه به سر! صبح وقتی که درخت از خواب بیدار شد، دید یکی دارد موهایش را شانه می کند. درخت از این کار شانه به سر، خیلی خوشش آمد، اما به روی خودش نیاورد و گفت:« صبح شد! باران هم تمام شده، حالا برو!» شانه به سر گفت:« من که می خواهم روی شاخههایت لانه کنم موهای قشنگ را هر روز برایت شانه کنم ،بپرم برم؟» درخت خنده اش گرفت و گفت:«نه! نرو! همین جا بمان!» شانه به سر هم از خدا خواسته همان جا ماند. راستش از آن روز تا به حال کسی نشنید که درخت غر غر کند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 377صفحه 6