
خانم و آقای شیر از خواب پریدند و از هم پرسیدند »: این صدای کی بود «؟
بعد مارمولک را دیدند که به سرعت به طرف
سوراخ م یدود و رنگ پوستش را عوض می کند!
مارمولک وقتی صدای شیرها را شنید، از ترس
همان طور ایستاد و از جایش تکان نخورد.
خانم شیر از کارهای مارمولک آ نقدر خندید،
آنقدر خندید که یادش رفت باید عصبانی بشود!
مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 378صفحه 23