مجله خردسال 389 صفحه 20

مرغ دریایی میمون ماهی بچه شیر ماهی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. یک روز، در حال پرواز بود که چشمش به افتاد. بیخیال و آرام توی آب شنا میکرد. ناگهان با یک شیرجه رفت توی آب و را گرفت و پرواز کرد. تکان خورد و تکان خورد و از منقار جدا شد و افتاد روی زمین، درست جلوی پای . با خوشحالی به طرف رفت. آن را بو کرد و گفت:«وای! خدا ! از آسمان میبارد!» همین موقع فریاد زد:«به من دست نزن! این مال من است.» یک قدم عقب رفت. نشست روی زمین و گفت:«این

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 389صفحه 20