مجله خردسال 397 صفحه 19

چهقدر لباس پوشیدهای!» پیاز یکی دیگر از لباسهایش را درآورد. پروانه تندی لباس را برداشت و با آن بچهاش را قنداق کرد. پیاز بازهم گرمش بود. پینه دوز او را دید و گفت:«باید گرمت باشد! چون خیلی لباس پوشیدهای!» پیاز بازهم یکی از لباسهایش را درآورد. پینه دوز آن را برداشت و یک کفش قشنگ دوخت و آن را به پای بچهاش کرد. پیاز دیگر گرمش نبود. چون حالا او اصلا پیاز نبود، پیازچه بود!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 397صفحه 19