مجله خردسال 397 صفحه 22

قصه حیوانات خانم مرغه، جوجهها را به آقا خروسه سپرده بود، اما یک جوجه کم بود! آقا خروسه با نگرانی به دوروبر نگاه کرد. همین موقع خانم مرغه از راه رسید. آقا خروسه گفت:«وای خانم! دیدی چی شد؟! یکی از جوجهها نیست!» خانم مرغه میخواست غش کند که همسایهها گفتند:«همه با هم میگردیم و پیدایش میکنیم!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 397صفحه 22