مجله خردسال 400 صفحه 6

چاقو دماغو ابر شد. رفت به آسمان و شرشر بارید. گفتند:«بس کن! ابرها که همیشه نمیبارند. گاهی میبارند، گاهی نمیبارند!» چاقو گفت:«پس چیکار کنم؟» گفتند:«فواره شو! برو بالا، بریز پایین! دوباره بروبالا بازهم بریز پایین! چاقو دماغو خوشحال شد! فواره شد. رفت بالا، ریخت پایین دوباره رفت بالا، ریخت پایین!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 400صفحه 6