مجله خردسال 400 صفحه 21

و به گفتند:«تو برای چه هدیهای میبری؟» گفت:«یک تکه پنیر خوشمزه!» و با تعجب به هم نگاه کردند و بعد هر سه با هم به جشن تولد رفتند. زیر درختی نشسته بود. وقتی و و را دید خیلی خوشحال شد. ، گندمها را روی یک برگ گذاشت و گفت:«تولدت مبارک!» موزها را روی چندتا برگ گذاشت و گفت:«تولدت مبارک!» هم پنیر را روی یک برگ گذاشت و گفت:«تولدت مبارک!» با خوشحالی به خوراکیها نگاه کرد و گفت:«حالا وقت خوردن است! جشن شروع شد! ، گندمها را خورد. برگ زیر آنها را موزها را خورد، برگهای زیر موزها را، پنیر را خورد و برگ زیر پنیر را! آن روز به همه خیلی خوش گذشت. چون تولد بود و و و خوشمزه ترین خوراکیها را خوردند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 400صفحه 21