مجله خردسال 401 صفحه 10

افسانه شعبان نژاد مادربزرگ مادربزرگ وقتی اومد خسته بود چارقدش و دور سرش بسته بود صدای کفشش که اومد دویدم دور گلای دامنش پریدم بوسه زدم روی لپاش تموم شدن خستگیهاش

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 401صفحه 10