مجله خردسال 401 صفحه 20

موش سطل مگس قورباغه خروس مگس یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. توی لانه بود که بوی بدی را احساس کرد، بعد هم صدای وز وز را شنید. از لانه بیرون آمد و دید همهجا پر از شده. همین موقع همپیش آمد و گفت:«با این همه چه کنیم؟» گفت:«الان میروم و را خبر میکنم تا بیاید و این همه را بخورد!» گفت:«چه فکر خوبی کردی! عجله کن. زود برو و را خبر کن.» به سراغ رفت و گفت:«یک عالمه به مزرعه آمده، بیا و آنها را بخور!» با تعجب گفت:«اما همیشه به جایی

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 401صفحه 20