قصه حیوانات مارمولک زیر آفتاب را میرفت که پرندهها را روی شاخه دید. یکی از پرندهها هم او را دید. مارمولک، فوری خودش را به مردن زد و افتاد روی زمین. پرنده، فکر کرد که یک مارمولک مرده، اصلا خوشمزه نیست!