مجله خردسال 406 صفحه 6

ویلی خورد و غش کرد. یکی خورد به عصای یک پیرزن، عصا لرزید و پیرزن افتاد. تق ... تق ... تق ... صدای چی بود؟ صدای در خانه بود. پسر در را باز کرد. زن همسایه و بادکنک فروش و آقای راننده و کلاغ و فواره و پیرزن، پشت در بودند. همه عصبانی بودند. پسر فرار کرد. اما ترسید جیغ بزند. پرید زیر تخت قایم شد! هنوز پسر از ترس زیر تخت قایم شده و زن همسایه و بادکنک فروش و آقای راننده و کلاغ و فواره و پیرزن هم جلوی در منتظر هستند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 406صفحه 6