مجله خردسال 423 صفحه 21

است. بیایید آب آن را خالی کنیم.» همین موقع صدایی گفت:«نه نه خالی نکنید!» و و از ترس یک قدم عقب رفتند. گفت:«وای! این حرف میزند!» گفت:«شاید این جادویی است.» گفت:«کاش آن را از آب بیرون نیاورده بودیم.» گفت:«حالا چیکار کنیم؟» اما قبل از این که و چیزی بگویند صدا گفت:«مرا به رودخانه برگردانید.» گفت:«وای! این مال رودخانه است.» گفت:«باباجان! رودخانه که پا ندارد تا بپوشد!» صدا گفت:«من توی گیر افتادهام! مرا به رودخانه برگردانید.» و و ، آرام به نزدیک شدند و توی آن را نگاه کردند. یک توی بود! و و آنقدر خندیدند، آنقدر خندیدند که دلشان درد گرفت. آنها را به رودخانه برگرداند و خودشان با مشغول بازی شدند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 423صفحه 21