مجله خردسال 435 صفحه 8

فرشته­ها آن روز، حسین برای ناهار، خانهی ما مانده بود. مادرم یک سفرهی کوچک پهن کرد و من و حسین و مادرم با هم ناهار خوردیم. بعد از غذا من بشقابم را به آشپزخانه بردم. حسین هم مثل من بشقابش را به آشپزخانه برد. مادرم داشت خردههای نان را از سفره جمع میکرد. گفتم:«این ها را بدهید من دور بریزم. میخواهم به شما کمک کنم.» مادرم گفت:«هنوز همهی مهمانها غذایشان را نخوردهاند.» گفتم:«مهمان ما فقط حسین است. او هم غذا خورده!» مادرم گفت:«حیاط پر از گنجشک گرسنه است. آنها با همین خرده نانها ، سیر میشوند. پس نباید اینها را دور بریزیم. غذا دادن به گنجشکها یعنی تشکر از خداوند برای غذایی که خوردیم.» آن روز برای ناهار ما یک سفرهی کوچک داشتیم اما حسین و یک عالمه گنجشک گرسنه، مهمان ما بودند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 435صفحه 8