مجله خردسال 438 صفحه 20

درخت خرگوش میمون پرنده بادبادک بادبادک بازی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا، هیچ کس نبود. ، یک درست کرده بود و توی جنگل مشغول بازی بود. اما بعد از این که کمی بالا رفت، گیر کرد به شاخهی . هر چهقدر نخ را کشید، از شاخه جدا نشد. بالای بود که گفت:« جان! اگر نخ را بکشی، لا به لای شاخهها پاره میشود. اینقدر نخ را نکش!» گفت:«تو میتوانی مرا از شاخههای جدا کنی؟» گفت:«من نوکم کوچولو است. نخ دور شاخهها گره خورده. نمیتوانم آنها را باز کنم. اما میتواند

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 438صفحه 20