مجله خردسال 456 صفحه 9

فرشته­ها گربه کوچولو مریض شده بود. به مادرم گفتم:«بیا برای گربه کوچولو دعا کنیم.» مادرم گفت:«چرا میخواهی برای او دعا کنی؟» گفتم:«پایش درد میکند، نمیتواند خوب راه برود. غذا هم نمیخورد. یک گوشهی حیاط نشسته و با من بازی نمیکند.» مادرم گفت:«بیا برویم ببینیم گربه کوچولو چه مشکلی دارد.» من و مادرم به حیاط رفتیم. مادرم پای گربه را با دقت نگاه کرد. یک شیشه توی پایش رفته بود. مادرم گفت:«ببین! این تکه شیشه، پایش را زخمی کرده و او نمیتواند خوب راه برود.» مادرم شیشه را از پای گربه در آورد. پای او را با داروی مخصوص شست و با یک پارچهی تمیز بست. بعد ما برای گربه یک ظرف شیر گذاشتیم تا بخورد. او همهی شیر را خورد چون خیلی گرسنه بود. مادرم گفت:«حالا باید دعا کنیم تا پای گربه کوچولو زود زود خوب شود.» گفتم:«خدا گربه کوچولو را هم میبیند؟» مادرم گفت:«خدا دید که گربه کوچولو پایش درد میکند و تو را فرستاد تا به او کمک کنی. خوشحال باش که خداوند تو را برای کمک به او انتخاب کرده!» گفتم:«شما هم کمک کردید!» مادرم مرا بوسید و گفت:«برای همین هم من خیلی خیلی خوشحالم!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 456صفحه 9