مجله خردسال 457 صفحه 21

نشستند تا حالش بهتر شود. ، را از چشم برداشت و گفت با این خیلی بامزه شده بود!» کمی بعد، بیدار شد و گفت:«وای! چه خواب عجیبی دیدم. شماها بزرگ بزرگ شده بودید درست اندازهی غول دریایی!» خندید و گفت:«غول؟» گفت:«برای همین ترسیدی؟» گفت:«خواب ترسناکی بود.» گفت:«اما تو خواب ندیدی! تو ما را با این دیدی! برای همین به نظرت ما بزرگ شده بودیم.» گفت:«راستی! را بدهید!» ، را به چشمش گذاشت و گفت:«وای شما چه غولهای بزرگی هستید!» این را گفت و غش کرد و افتاد، و و از این کار آنقدر خندیدند آنقدر خندیدند که هم به خنده افتاد!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 457صفحه 21