مجله خردسال 459 صفحه 6

این هم شیرینی عروسی!» پرتقال اخم کرد. خواست بگوید که تو خیلی اشتباه کردی بدون اجازهی من لباس را برداشتی، که یکهو، خانم گنجشکه، یک نقل توی دهانش گذاشت. پرتقال خندید. اخمش باز شد. شیرین بود، شیرینتر شد. بعد خانم گنجشکه، او را روی شاخهی درخت تاب داد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 459صفحه 6