قصه حیوانات بچه شیرها مشغول بازی بودند که در چمنزار چیزی دیدند. یک بچه بوفالو، آنجا بود. یکی از بچهها، به طرف او رفت. اما بچه بوفالو تنها نبود. مادرش همان نزدیکی بود با شاخهای تیز و بلند.